چه‌قدر می‌توان به روایت ذهن اعتماد کرد؟

  • نویسنده: به قلم نگين موسوي
  • موضوع: روانشناختي
  • تخمین زمان مطالعه: 15

ذهن ما گاهی آن‌قدر آرام و قانع‌کننده داستان می‌گوید
که فراموش می‌کنیم فقط “داستان” است، نه واقعیت.
در لحظه شاید متوجهش نشویم، اما تأثیرش
بیش از چیزی است که فکرش را می‌کنیم.
شناخت این روایت‌های ذهنی، نخستین گام در ساختن آرامش درونی است.
تا به حال پیش آمده بدون دلیل خاصی حالتان گرفته باشد؟
کسی فقط با کمی سردی رفتار کرده و ذهن‌تان فورا گفته:
“حتما از من دلگیر است
شاید اشتباهی کردم
دیگر مثل قبل دوستم ندارد”
یک اتفاق کوچک، و ناگهان ذهن داستانی می‌سازد که واقعی به نظر می‌رسد 
اما آیا همیشه حقیقت همان است که ذهن می‌گوید؟
به این جریان‌های درونی که بی‌درنگ ظاهر می‌شوند و حال‌و‌هوایمان را تغییر می‌دهند، "افکار خودکار منفی" می‌گویند؛
الگوهای ذهنی تکرارشونده‌ای که واقعیت را تحریف می‌کنند و ما را در "تله‌های فکری" می‌اندازند. جایی که نگرانی و خطا، جای واقع‌بینی را می‌گیرد.
چند نمونه از این تله‌ها در زندگی روزمره پنهان شده‌اند:
ذهن‌خوانی:
همکارتان بی‌حوصله است و ذهن نتیجه می‌گیرد:
"حتما از من ناراحت است". درحالی‌که شاید فقط خسته باشد.
مسئولیت افراطی:
دوستتان حال خوشی ندارد و ذهن می‌گوید:
"حتما تقصیر من است".
در حالی که شما هیچ نقشی نداشتید.
تعمیم دادن:
یک‌بار در بحثی شکست می‌خورید و ذهن برچسب می‌زند:
"من اصلا بلد نیستم از خودم دفاع کنم".
فاجعه‌سازی:
اشتباهی کوچک رخ می‌دهد و ذهن در چند ثانیه
آینده‌ای پر از شکست و پشیمانی ترسیم می‌کند.
همه‌ی این‌ها “واقعی به نظر می‌رسند”. اما فقط برداشت ذهن‌اند، نه واقعیت بیرون.
ممکن است بپرسید:
مگر مشکل این افکار چیست؟ چرا باید حواسمان به آن‌ها باشد؟
مشکل در همین است که آن‌قدر روزمره و بی‌صدا اتفاق می‌افتند‌که ما حضورشان را حس نمی‌کنیم، اما حال‌مان را شکل می‌دهند.
در طول روز، ده‌ها بار ممکن است فکری منفی از ذهنمان عبور کند، و هر بار کمی از آرامش‌مان را با خودش ببرد.
ذهن با این افکار، به‌تدریج تصویری از خود و جهان می‌سازد
تصویری که گاهی بسیار تاریک‌تر از واقعیت است.
ذهن مانند آینه‌ای نیست که جهان را بی‌طرفانه بازتاب دهد؛
گاهی واقعیت را از پشت شیشه‌ای مه‌آلود نشان می‌دهد.
اما آگاهی از این مه، همان نوری است که مسیر را روشن‌تر می‌کند.
 
چطور می‌توان ذهن را از روایت‌های نادرستش جدا کرد؟
ذهن قرار نیست همیشه ساکت باشد،
اما قرار هم نیست هر چه گفت را باور کنیم.
هر بار که از روایت‌های ذهن فاصله می‌گیریم،
نه تنها فکر را می‌بینیم، بلکه خودِ واقعی‌مان را هم واضح‌تر می‌بینیم.
اولین گام، دیدن است.
اغلب ما در لحظه متوجه نمی‌شویم که ذهن، در حال گفت‌وگو با خودش است.
فکری می‌آید: "حتما ناراحتش کردم".
و ما بدون لحظه‌ای مکث، آن را باور می‌کنیم.
اما کافی‌ست یک تغییر کوچک ایجاد کنیم:
به جای اینکه در فکر غرق شویم، لحظه‌ای عقب بایستیم و بگوییم:
"الان ذهنم دارد فکری تولید می‌کند".
همین آگاهی کوتاه، آغازِ کنترل است.
گام دوم: پرسش‌گری به جای پذیرش
هر فکری که به ذهن می‌رسد، حقیقت نیست.
می‌توانید از خود بپرسید:
“شواهد من برای این فکر چیست؟”
“آیا همیشه همین‌طور بوده؟”
“ممکن است توضیح دیگری هم وجود داشته باشد؟”
وقتی ذهن را با پرسش مواجه می‌کنید،
دیگر نمی‌تواند بدون دلیل، واقعیت را تحریف کند.
گام سوم: بازنویسی درونی
ذهن اغلب با جملات قطعی و سخت‌گیرانه حرف می‌زند:
"من شکست خوردم."
"همه از من ناراضی‌اند."
به‌جای جنگیدن با این صدا، جملات تازه و واقع‌بینانه‌تر را جایگزین کنید:
"در این موقعیت به نتیجه‌ی دلخواهم نرسیدم، اما می‌توانم دوباره امتحان کنم."
"نمی‌دانم دیگران چه فکری می‌کنند، اما من قصد خوبی داشتم."
هر بار که این بازنویسی را انجام می‌دهید، ذهن در مسیر تازه‌ای آموزش می‌بیند.
گام چهارم: بازگشت به اکنون
وقتی ذهن در گذشته یا آینده گم می‌شود،
واقعیتِ لحظه‌ی حال از دست می‌رود.
برای بازگشت، کافی‌ست چند ثانیه مکث کنید:
به تنفس‌تان دقت کنید، نور محیط را ببینید، صدای اطراف را بشنوید.
این لحظه‌ها ساده‌اند، اما درست همین لحظه‌ها
ذهن را از روایت‌های نگران‌کننده جدا می‌کنند.
ذهن را نمی‌توان ساکت کرد، اما می‌توان با آن آگاهانه زندگی کرد.
هر بار که افکار خودکار را می‌بینید و اجازه نمی‌دهید مسیرتان را تعیین کنند، در واقع در حال بازگرداندن اختیار به خودتان هستید.
آرامش ذهنی، از همین آگاهی‌های کوچک آغاز می‌شود.

بلاگ های مشابه